سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 36
  • بازدید دیروز: 22
  • کل بازدیدها: 198795



یکشنبه 88 خرداد 24 :: 6:49 عصر ::  نویسنده : بهار

                                                      به نام خالق مادر

 


 

سلا . چه روزیه امروز . گاهی وقتا فکر می کنم میگم : خدایا یعنی واقعا پیغمبرا و ائمه ، خودشون به تنهائی تونستند به این مقامها برسند ؟
خدایا یعنی تو اونا رو یه جور دیگه یا از یه جنس دیگه نیافریدی ؟ اگه اونا هم مثه مان ،پس چرا من و امثال من ، شبیه که چه عرض کنم حتی بوئی هم از خلق و خوی اونا نبردیم ؟؟؟؟؟؟
و اگه تو بهشون کمک کردی و یه جور دیگه آفریدیشون پس چرا ما رو اونطوری نیافریدی ؟؟؟؟؟؟؟؟
خدایا خودت می دونی که این حرفام جنبه اعتراض یا ناشکری نداره . ولی به خودت قسم واسم سواله ؟؟؟؟؟
سوالی که تا حالا جوابی واسش پیدا نکردم .
خدایا میخوام بدونم آیا حساب کتاب اون بنده هائیت که کنار پیغمبرها و ائمه اطهارت بودن ، با اونا زندگی می کردن ، از بزرگترین تا ریزترین مسائل زندگیشون رو میتونستن از اونا راهنمائی بخوان و در هر صورت در کنار اونا بدون شک و با یقین محض، به تکالیف دینیشون عمل می کردن ، با منی که الان توی دوره ای زندگی می کنم که خود پیغمبرت فرموده : نگه داشتن ایمان توی این دوره ، از نگهداشتن آتش در کف دست سخت تره ، مساوی و در یه حده ؟؟؟؟؟؟؟؟
خدایا !! آخه به نظر تو این حساب و کتاب ، انصافه ؟ عدله ؟
من که نمیتونم رو حرف تو حرف بزنم خدا . ولی بخدا دارم دیونه میشم . می دونی تمام ترسم از چیه ؟ از اینکه یه روزی بفهمم حتی همین نماز دست و پا شکسته ایم که میخونم ، اونی که باید باشه نیست .
خدایا ! دلم از این دنیای پر از گناه گرفته . خدایا چی می شد منم تو دوره حضرت زهرا زندگی می کردم و البته در زمره دوستانش بودم نه دشمنانش ؟؟؟؟؟؟؟
یادمه یه بار داشتم همین حرفا رو می زدم ، داشتم می گفتم : آرزوم بود تو دوران حضرت علی ( ع ) زندگی می کردم و جزء یارانش بودم . یهو خالم گفت : خوب اگه خیلی مردی ، حالا یار امام زمانت باش !!!!!!!!!!!
ولی یکی نبود بگه چطوری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدایا اونا خیلی ملموس امامها رو می دیدن و باهاشون دشمنی می کردن ، حالا من چطوری باید با این چشم و گوش و قلب سیاه از گناه ، یار امام زمانم باشم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بخدا یه وقتائی از خودم خسته میشم . از اینکه روزی هزار بار به خودم و خدا قول میدم دیگه گناه نکنم . ولی مگه میشه ؟؟؟؟؟؟
هر روز آرزو می کنم که ای کاش زودتر بمیرم . می دونی چرا ؟ فقط و فقط به این خاطر که فکر می کنم هر چی زودتر بمیرم گناهام کمتره !!!!!!
منی که طاقت یه درد کوچیک سر یا هر جای دیگه ای از بدنم رو ندارم ، خدایا ، چطوری میتونم در برابر عدالت تو که قطعا محکوم محکومم دوام بیارم ؟؟؟؟؟؟؟

حالا درد و رنجش به کنار ، خدایا با غم و درد دوری و بی توجهی تو چه کنم ؟ مگه میتونم ببینم تو باشی و من از تو محروم باشم ؟؟؟؟؟؟؟
عذاب واقعی یعنی این !!!!!!!!!
دلم تنگه خدایا !! ولی خودت خوب می دونی که حرف زدن با هیچ کس جز خودت آرومم نمیکنه . وقتی دلتنگ میشم ، هی دنبال یه آغوش گرم یا یه شونه نرم، واسه گریه کردن می گردم . هی اینور اونور میکنم ، یاد دوستام میفتم ، یکی یکیشون رو تو ذهنم دوره می کنم ، ولی نه .
هیچ آغوشی از آغوش تو گرمتر و هیچ شونه ای از شونه تو نرم تر ، وجود نداره !!!!!!
با کی حرف بزنم که مثه تو ، دردم رو از خودم بهتر بدونه ؟ سر تو آغوش کی بذارم که بعدا منتش رو به سرم نذاره ؟؟؟؟ رو شونه کی هق هق کنم که بعد پیش دیگران ، خوارم نکنه ؟؟؟؟
نه خدای من !!!!


                               تا خدا هست به خلقش چه نیاز ؟

                        می کشم ناز یکی تا به همه ناز کنم !!!!!!!

 

  الله به فریاد من بی کس رس 
فضل و کرمت یار من بی کس بس 
هر کسی به کسی و حضرتی می نازد 
  جز حضرت تو ندارد این بی کس ، کس ( این شعر رو زینت واسم فرستاده )


من هیچ کس رو جز تو نمیخوام . وقتی میشینم سر سجاده و از ته دلم میگم خدا ، اشکام مثل ابر بهار جاری میشه و تموم غم و غصه و خستگی رو با خودش از وجودم می کشه بیرون و اونقدر سبکم می کنه که اصلا یادم میره چه درد و ناراحتی ای داشتم .
چقدر این احساس رو دوست دارم .
شنیدی میگن : خدایا لذت ترک لذت رو نصیبم کن ؟
این همون لذته . وقتی به بقیه لذتها میگی نه ، اون وقت لذتی رو نصیبت میکنه که حتی نمیتونی توصیفش کنی .
خدایا تو رو به این روز مقدس ، به روزی که محبوبه تو متولد شد تا تمام جهان رو به نور خودش روشن و منور کنه ، به همون روزی که خنده ، چهره رسول تو و همسر گرانقدرش رو پر کرد و به حق همون فاطمه ای که سید نساء عالمه ، قسمت میدم که این لذتها رو ازم نگیر .
خدایا نذار توی اون دنیا ، شرمنده محمد و آل محمد باشم .
خدایا توی این ظلمات و گمراهی این دنیای وانفسا ، تنهام نذار که خودت خوب می دونی به چه آخر و عاقبتی دچار میشم .
خدایا خودم خوب می دونم که تو هیچ وقت تنهام نمیذاری .........
چون وقتی به گذشتم فکر می کنم اینو به عینه توی سرگذشت خودم میبینم .
اون روزا که تازه وارد دبیرستان شده بودم . یادمه که چقدر سرکش و یاغی و لجباز بودم . یادته ؟ مدل موهام هر روز یه چیزی بود . یه روز رپ ، یه روز فرق وسط ، یه روز یه وری . این مقنعه که قربونش برم همیشه فرق کلم بود . چقدر مامان و بابا و بقیه فامیل جز می زدن که بابا تو که اهل هیچ فرقه ای نیستی چرا قیافتو مثل کسائی درست می کنی که در شان تو نیستن ؟؟؟؟
نمازم که نمیخوندم . وای چقدر بابا تهدیدم می کرد که اگه امروز اومدم خونه و مامانت گفت نماز نخوندی با کمربند سیات می کنم . ولی کی گوشش بدهکار این حرفا بود ؟؟؟؟؟؟؟؟
باورت نمیشه که وقتی اذان میگفتن تمام بدنم می لرزید . ولی بخاطر لجبازی با بابا نماز نمیخوندم . حتی گاهی وقتا بدون وضو نماز میخوندم . چه روزای بدی بود . باور کن یادآوریشون اگر چه گاهی وقتا باعث میشه که درسای بزرگی ازشون بگیرم ولی بهرحال آزاردهندست .
می دونی چه ظلمی در حق خودم کردم ؟؟؟
8 سال نماز نخوندم . البته خودم همیشه فکر میکنم این مساله حکمتی بود تا وقتی از ته دلم ف خدا رو احساس کردم یاد تاریکیهای اون دوران بیفتم و هیچ وقت ترکش نکنم .
هیچ وقت یادم نمیره ماه رمضون اون سال رو . سالی که کنکور داشتم . روزه که خوب دست و پا شکسته می گرفتم . ولی نماز نه خیلی . من نوه اول خانواده مادریم هستم و باالطبع برای همه شون خیلی خیلی عزیز بودم و البته هستم . بخصوص مادربزرگ خدا بیامرزم و خاله آخریم که دیگه واسم می مردن . خالم خیلی مومن و مذهبیه و اونوقتا بخاطر این سر و وضع من خیلی حرص میخورد . اون سال واسه آخرین شب قدر ، رفته بودیم مسجد سید ( تو پرانتز بگم که من اگر چه بخاطر لجبازی ، تیپم اون جوری بود و نماز خون نبودم ولی خدا شاهده که پاک زندگی کردم و هیچ وقت ، جز همون تیپ و قیافه که البته هیچ وقت کوچکترین آرایشی هم نداشت ، خلاف دیگه ای نداشتم . ) من جلو نشسته بودم و مادر بزرگ و خالم پشت سرم . باور کن هنوزم از یادآوریش ، مو به تنم راست میشه . اون شب ، وقتی نوبت به قرآن به سر گذاری رسید و مردم داشتن دعا می کردن ، من دیدم که دست خالم روی یکی از شونه هامه و دست مادربزرگم روی شونه دیگرم . اون لحظه ای که مداح گفت : خدایا آخر عاقبت جوونهامون رو ختم به خیر کن ، من با لرزش از شدت گریه مادربزرگ و خالم می لرزیدم ..............
خدایا فقط تو میدونی که توی اون شب ، چطور دعای این دو نفر در حق من مستجاب شد و بس .
اون سال من تو کنکور قبول نشدم ولی میدونید در عوض خدا چی بهم داد ؟
توفیق نماز اول وقت .........
شاید باورتون نشه که من از اون روز به بعد ، دیگه نماز قضا ندارم . نماز قضا که هیچی ، واسه سر اذان خوندن نماز ، همه رو عاصی می کنم . البته نباید این حرف رو بزنم . قصدم ریا نیست . نه ،خیالم راحته که خدا خودش قصد من رو خوب ، میدونه . میخوام بگم :
خدا صدای دعای ما رو میشنوه . بخصوص وقتی از ته دل و در حق دیگران باشه .
خدایا چه گنجی بهم دادی اون شب . خلاصه سال بعد من توی کنکور قبول شدم . اگرچه در همون سال یه گنج خیلی بزرگ یعنی مادربزرگم رو از دست دادم ولی خوشحالم که جاش تو بهشت ، راحته .
شاید باورتون نشه که من دیگه نذاشتم حتی یه تار موم پیدا باشه و در سال آخر کاردانی ، بعد از اینکه بعد از یازده سال که مشهد نرفته بودم ، از مشهد برگشتم به لطف و عنایت امام رضا ( ع ) و به تشویق یکی از بهترین دوستام ، منصوره خانم ، که مسئول بسیج دانشکدمون بود و منم عضو فعال و مسئول تربیت بدنی همون بسیج ،‏تونستم چادری بشم .
یادمه منصوره می گفت :
اگه خواستی چادر سر کنی ، یه هدفی رو واسش انتخاب کن که وقتی یه روز ، بچه بغلت بود ، کیف خودت دستت بود ، ساک بچت روی شونت و در کنارش باید چادرت رو هم جمع می کردی ، به خودت نگی ای کاش هیچ وقت چادری نشده بودم .
و من با استعانت از حضرت زهرا ( س ) این هدف رو انتخاب کردم :
رضای خدا
و حالا چقدر خوشحالم که این کار رو کردم . چقدر وقتی چادر سر می کنم ، احساس غرور می کنم .
خدایا شکرت . ولی خدا ! خودت می دونی که دیگه دلم ، اون صفا و نورانیت اون اوائل رو نداره . و ترسم از اینه که روز به روز بدتر و بدتر بشه .
خدایا تو که تا به امروز تنهام نذاشی پس تو رو به مادر سادات قسمت میدم بازم تنهام نذار ..............


امروز تو بیمارستان به مناسبت روز زن ، مدیر بیمارستان با هیئت همراه، به کلیه قسمتها سر زد و و یه کیف جا موبایلی هم به همه خانمها ، هدیه داد.
وقتی اومد ، من  بایگانی بودم . اومد کنار میزم و گفت : به شما که باید دو بار تبریک بگم . من حواسم نبود . گفتم چرا ؟ خندید و گفت : خوب دیگه !!!!!!!!
بعد فهمیدم که بخاطر انتخاب احمدی نژاد میگه !!!!!!
آخه اون خودش ضد احمدی نژاد بود . ولی دیروز مسئول تدارکات بهش گفته بود که من احمدی نژاد دو آتیشه ام . خلاصه وقتی اومد این متلک رو هم پروند و رفت .
اینم بگم که غیر از مدیر بیمارستان ، من ، از داداشمم یه شال خیلی خوشگل ، هدیه گرفتم . واسه اینکه این هدیه ها رو هیچوقت فراموش نکنم ازشون عکس گرفتم که مستندشون کنم . و حالا برای موندگاریشون ، دوست دارم بذارمش توی وبم .

پس  که اینطور شد ، بذار یه عکس هم از مثلا جشن روز مادری که دیشب واسه مامان گرفتیم بذارم .

ه

اینم دسته گلی که علی واسه مامان گرفته بود

 

میدونم که بازم دوستام بهم ایراد می گیرن که چقدر روده درازی !!!!! ولی چه کنم . عاشق نوشتنم .
راستی میخوام از اینجا به دوست عزیزم ،زینت خانم گل ، به مناسبت تولد خودش و داداش یه روزش تبریک بگم . زینت جان ، از این همه لطف و محبتی که نسبت به من داری واقعا ممنونم و ازت میخوام که سید متین کوچولو رو هم از طرف من ، ببوسی . خیلی مواظبش باش .
اینم هدیه من به تو و اون به مناسبت تولد هر دوتون . اگرچه خیلی ناقابله ........

 

 

 

تولد خودت و داداشت مبارک عزیزم

 

اینم بگم که خیلی به تو و همه سادات حسودیم میشه که جزء ذریه حضرت زهرائید . ای کاش منم یه جورائی به این خاندان وصل بودم . اما افسوس ............
بهر حال ازت میخوام تو که در درگاه خداوند ، پارتی کلفتی مثل حضرت زهرا داری ، واسه من و همه دوستای دیگت دعا کن .
از همین جا بهت میگم که منم دوست دارم و برای قبولیت توی کنکور و اون چیزی که گفتی  محرمش فقط خداست ، دعا می کنم .
یا حق
التماس دعا 
              راستی روز مادر بر همه مبارک ...........




موضوع مطلب :